درباره وبلاگ "مجنون" که شدی،حال مرا میفهمی... "لیلا"ی تمام قصه ها نامردند... آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دوستانه ها . . . . . . . آری که چه بی رحمانه آمده است که بماند برای همیشه . . . . . . . . . . . . . . . . . . . غم تو در دل من. . . . . . . . . . . .
کجا را خیره مانده مردم چشمت؟ نگاهت را نمی بینم. ولی برق ِ بلور ِ اشکهایت اندکی پیداست. هر از گاهیست می آیم . تو را ... تنهایی ات را .... از مسیری دور می بینم. مترسک ! مانده ای در بین گندمها ، سراسر درد و می رنجی تو از ترسیدن ِ پروانه ای شبگرد. مترسک ! گریه را بس کن!!!! کسی هرگز هراسان نیست از دستت وگرنه آشیان بر روی دوشت بر نسازد سار و یا پیچک به دور قامتت هرگز نپیچد سبز و یا بر شاخهء دستت نجنبد باد مترسک خوب میدانم که از پا تا به لب دردی ولی بر لوح لبهایت شده حک طرح یک لبخند چرا امروز حتی آن دروغین خنده ات تلخ است؟ مگر ترسیده اند از تو کبوتر های دل غمگین؟ و یا برده دو چشمت را به بالای درخت باغ دوباره آن کلاغ عاشق هر دکمه رنگین مترسک دیده ام بسیار در آغوش کودکها تن پیچیده از ابریشم و گرم عروسکها و در حالی که میلرزد میان باد پاییزی تن رنجور و پر درد مترسکها مترسک بر نمی آید زدستم هیچ ولی امشب بخواب و بر زمین نِه سر اگر تنها بماند بین ما این راز من امشب تا سحر مانم بجایت ایستاده ........... با دو دستی باز....... .
بر سر مزرعه ی سبز فلک ، باغبانی به مترسک می گفت : دل تو چوبین است و ندانست که با زخم زبان ، دل چوببین مترسک بشکست یک مترسک خریده ام... عطر همیشگی ات را به تنش زده ام...در گوشه اتاقم ایستاده.. درست مثل توست... فقط اینکه..... روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند. مترسک های دنیا
مترسک را ساختیم کلاغ ها بترسند حالا سایبان کلاغ ها شده است تنهایی چه ها که نمی کند..
مترسک ناز می کند
مترسک اینقدر دستهایت را باز نکن ، کسی تو را در آغوش نمیگیرد ، ایستادگی تنهایی می آورد...
شبیه مترسک ها شده ام
به سلامتی مترسک که گفت وقتی نمیشه رفت همین یه پا هم اضافه است
نظرات شما عزیزان:
مترسک را دار زدند به جرم دوستی با پرنده ! که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد ! آری ، راست می گفتند که این جا..قحطی عاطفه هاست ..
یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : حمیدرضا زارعی
|